ارتینا یک سال و نیم بود که منو بابا و یک دختر تصمیم گرفتیم بریم شمال .این اولین مسافرت دخترم بود مسافرتی که خیلی به همه خوش گذشت و با هم خاطرات خوشی را داشتیم .خاطرات خوش . مخصوصا به ارتینا خیلی خوش گذشت . منطقه شرکتی محمود اباد پر از فضای سبز بود که ارتینا دوست داشت بازی کنه .ارتینا در این سن و در این فضا اصلا نمی تونست یک جا بشینه همش می خواست دنیا ی اطرافش را بشناسه . بازی کنه از سرسره بالا بره اما چون هنوز کوچیک بود برای تنهایی بازی کردن .مرتب باید دنبالش می دویدم تا نکنه سرش جایی بخوره یا بلایی سرش بیاد. . ...